کیاناکیانا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

کیانا زندگی مامانی و بابایی

مراسم نامزدی خصوصی دایی حسین

قرار شد روز جمعه 25 مهرماه یک انگشتر نشون برای نسرین ببریم و رسماً نسرین و  دایی حسین با هم نامزد بشن . کل روزهای در حال دیدن وسایلی بود که می خواستیم برای مراسم که خیلی خصوصی بود بودم. چون دوست داشتم خود نسرین انگشترش رو انتخاب کنه یک روز با هم قرار گذاشتیم و رفتیم خراسون و یک انگشتر خیلی شیک خریدیم. بعد دایی حسین و نسرین رفتند و من هم حسابی مغازه ها رو گشتم و یک شال خیلی خوشگل انتخاب کردم. به این فکر می کردم که تزئینات وسایل چطوری باشه و از اونجایی که دایی حسین پیراهن آبی خریده بود این فکر به سرم زد که وسایل عروس رو آبی و سفید ست کنم. یک روز دوباره رفتم خراسون و یک جعبه کادو و پوشال و...
28 مهر 1393

خواستگاری دایی حسین

  روز دوشنبه دایی حسین ساعت حدود 9 بود که از بیرون اومد و گفت: می خوام عروسی کنم  و از اونجایی که همیشه سر این قضیه شوخی می کرد و می خندیدم  ما هم خیلی حرفش رو جدی نگرفتیم. دوباره گفت باور کنید می خوام ازدواج کنم و وقتی دیدم داره جدی حرف می زنه گفتم با کی، گفت: حدس بزن . گفتم: من می شناسم و دایی گفت : بله  و من  فکر کردم  و  یکی دو مورد رو گفتم و گفت: نه. گفتم: حداقل یک راهنمایی بکن و گفت: اول اسمش با "ن" شروع می شه. گفتم: نسرین، دایی حسین گفت: بله و خندید  و من و مامان عصمت خیلی تعجب کردیم . بعد دایی حسین ...
20 مهر 1393

بدون عنوان

روز جمعه خواستیم با بابایی و کیانا بریم چند تا از دوستای بابایی رو ببینم که رفتیم و نبودند و چون به کیانا قول داده بودیم که ببریمش جنگل و نشد گفتیم بریم پارک . واقعا هوا خیلی خوب بود و یک کم نشستیم و بستنی و خوراکی خوردیم و بعد بابایی ما رو مهمون کرد که بریم قایق سواری. خیلی خوش گذشت . از آرامش آب واقعا آرامش گرفتیم و خیلی خیلی خوب بود. بعد هم اومدیم خونه و ناهار خوردیم و استراحت کردیم و قرار بود بریم خونه عمو داود که نشد و عصر با کیانای گلم رفتیم  خرید کردیم و حال و هوامون عوض شد.   ...
12 مهر 1393

اولین سینما

  روز پنج شنبه تصمیم گرفتم که با کیانای گلم بریم سینما و یک روز حسابی با هم خوش بگذرونیم. صبح اول کارهای خونه رو انجام دادم .         بعد خیلی خسته شدم و یک کمی خوابیدم.   بعد هم  با کیانا خانم ناهار خوردیم.    و آماده شدیم   و رفتیم میدون خراسان و برای کیانا خانوم لباس خریدم و بعدش هم رفتیم میدون شهدا بلیت و خوراکی گرفتیم و رفتیم سینما برای دیدن فیلم شهرموشها2. کیانا اولش گفت که می ترسم اما بعدش کم کم بهتر شد و فیلم رو دید اما وسطهای فیلم خوابش گرفت و یک چند دقیقه ای توی بغلم خوابید  ...
12 مهر 1393

تولد مامان فاطمه

پنج شنبه سوم مهر تولد مامان فاطمه بود. از صبح بلند شدم خونه رو تمییز کردم و رفتم خرید و برای شام عمه زهرا، مامان عصمت و دایی حسین و دایی علی ، خاله بتول و بی بی رو دعوت کردم. شام زرشک پلو با مرغ خیلی خوشمزه درست کردم. مهمونامون از عصری اومدند که اول چایی و میوه آوردم و کیانا حسابی با بهار خانوم بازی کرد. بعد شام هم کیک رو آوردیم  و مامان فاطمه شمع 34 سالگیش رو فوت کرد. بعد هم کیک رو خوردیم و کادوها رو باز کردیم و خدارو شکر خیلی خوش گذشت. خیلی به یاد سال گذشته بودم که این روزها واقعا روزهای سختی رو داشتیم و الان خدارو شکر حالم خوب هستش و دیگه درگیر درمان نیستم. خدایا شکرت و ازت بابت همه چی ممنون. ...
5 مهر 1393

بدون عنوان

  روز سی و یکم شهریورماه کیانا خانوم از خواب بیدار شد و رفته در کمدش رو باز کرده و می گه مانتوم رو بده ، می گم: مانتو نداری مامانی، پالتوی صورتیش رو می کشه می گه این مانتوم رو می خوام . خلاصه پالتو رو برداشته و با یک سری وسایل رفت خونه مامانی . بعد هم اونجا کوله اش و برداشته و مقنعه ای که با چادر نمازش هست و سرش کرده و به مامان گفته که بریم مدرسه. مامان عصمت هم کیانا خانوم رو حاضر کرده و باهم رفتند مدرسه و همون روز هم جشن بچه های کلاس اول بوده و کیانا چند دقیقه ای که پالتوش تنش بوده دیده گرمش شده و حسابی خیس عرقه ، پالتو رو درآورده. شهردار منطقه توی جشن دعوت بوده و کیانا هم رفته ازش گل گرفته  و بعد هم با زینب دختر خ...
2 مهر 1393
1